در زندگی یک فرد تجاربی رخ می دهد که برای آن فرد معنی و حقیقت دارد، اما لزوما نمی تواند برای دیگری قابل رسیدگی عینی باشد. این دیدگاه در مورد حقیقت - قابلیت رسیدگی یا «کاربرد» و واقعیت تسخیرناپذیر - چیزی است که جیمز «اصالت تجربۀ ذاتی» نامید. در نتیجه، او ادعا کرد که حقیقت از تجربه قابل تفکیک نیست، و برای دستیابی به حقیقت باید خود تجربه را مطالعه کنیم، نه برخی مطلقات غایی و تغییر ناپذیر و بیگانه نسبت به تجربه را پس، برای جیمز نخستین مفروض، تجربه انسان است. او بر آنچه «جریان» تجربه، توالی و دوره پیاپی حوادث می نامید، متمرکز شد. او توجه داد که تجربه، کلمه ای «دو وجهی» است، چرا که در یک طرف تجربه کردن، یعنی زندگی واقعی، و تحمل کردن مطرح است و در طرف دیگر تجربه شده یعنی چیزهایی که به تجربه در می آید، قرار دارد. در نتیجه، تجربه، به عنوان نخستین فرض، از لحاظ برش عرضی (تجربه کردن)، و طولی (تجربه شده قابل مطالعه است. جیمز متفکران را به تمرکز بر تجربه به جای ذات، امور انتزاعی، و امور مطلق فراخواند. هیچ حقیقت، واقعیت، یا امر مطلقی وجود ندارد، اما آن طور که مطالعه او در مورد تجربه فاش می کند، به نظر او جهان نامحدود، کثرت گرا و در جریان است. (این نظر ولیام جیمز)
 
جیمز تفکر پراگماتیک را معرفی کرد، و جان دیویی جان دیویی (۱۸۵۹ - ۱۹۵۲ م): آن را نظام دار ساخته، اندیشه های عمده آن را به پیشرفتی دور از دسترس رساند. این نکته جالب توجه است که دیویی در سال ۱۸۵۹ متولد شد، همان سالی که کتاب منشاء انواع داروین منتشر شد. اندیشه داروین نقش مهمی در فلسفه دیویی بازی کرد، چون کیهان شناسی تکاملی در باورهای او، موضوعی اساسی بود. او نیز همچون جیمز معتقد بود که هیچ امر مطلق یا فراگیری وجود ندارد و نخستین فرض او نیز تجربه بود؛ او به سان پیرس، تلاش می کرد تا اندیشه ها را بر حسب نتایجشان در تجربه توضیح دهد. برخلاف پیرس، مشارکتهای دیویی نادیده گرفته نشد، و ضمن این که اندیشه های او همچون جیمز مطمئنا از قدرت و تأثیر برخوردار بود، این فضیلت مضاعف را داشت که قادر بود سر سختانه پیچیده ترین مسائل را پیگیری کرده، کاربردهای عملی آن را جستجو نماید.
 
دیویی تا حد زیادی مدیون داروین، پیرس، و جیمز بود، اما مبادی جدی خود را در فلسفه نخست از طریق سنت هگلی بنیان نهاد. برای دیویی، مؤثرترین بخش هگل، نکته ای از آرای هگل بود که جریان و رشد را دنبال می کرد نه هگلی که به روح مطلق رسید. دیویی یک بار خاطرنشان ساخت: «... که آشنایی با هگل رسوبی همیشگی در تفکر من بر جای گذارده است.» اگر دیویی از چیزی تأثیر عمیق پذیرفته باشد، آن چیز، رشد، پیشرفت، طبیعت پویای زندگی، و نه عواقب ذهنی آن بوده است. او عقیده جیمز در مورد تجربه را به عنوان یک جریان پذیرفت و از این اساس خط مشی فلسفی گسترده ای را شروع کرد که از دوران اسب و درشکه تا پس از جنگ جهانی دوم و عصر اتم را در بر گرفت.
 
به نظر دیویی، تجربه فقط یک رویداد مجزا نیست - تجربه عمق داشته به طبیعت می رسد. تجربه و طبیعت دو چیز جدا از هم نیستند، بلکه تجربه بخشی از طبیعت است. از بعد تفکر، تجربه قابل تقسیم به تجربه گر و اشیای تجربه شده است، اما در مفهوم ابتدایی کلمه، تجربه بخشی از طبیعت است. مردم «تجربه» را تجربه نمی کنند اما جهانی که در آن زندگی می کنند، جهان اشیا، اندیشه ها، امیدها، ترسها و آرمانها، همه ریشه در طبیعت دارد. او مدعی بود که آنچه فلسفه پیشین را منحرف کرد، اشتباه در مورد خود تجربه و تفکرات ما درباره آن بود. بسیاری از متفکران بر محصولات بازتابی تجربه متمرکز شده آن را به عنوان واقعیت نهایی تلقی کرده اند. متأسفانه، فلاسفه امور انتزاعی و نه تجربه حقیقی را انتخاب کردند.
 
محوریت تجربه و دامنه ای که دیویی آن را به کار برد، از عنوانهای برخی از کتاب‌های عمده او آشکار می شود: مقالاتی در منطق تجربی، تجربه و طبیعت، هنر به عنوان تجربه، تجربه و تعلیم و تربیت. بررسیهای او در تجربه صرفا ماجراهایی فرضی نبود، چون او نخست تلاشهایش را به سوی مشکلات زندگی واقعی جهت داد. دیویی آرای پیرس را صمیمانه دنبال کرد و به نتایج عملی اندیشه‌ها روی آورد. او این نکته را مطرح کرد که تفکر اصیل با یک موقعیت مشکل آفرین، یک گیر یا یک دشواری در جریان رو به پیشرفت تجربه آغاز می شود. در مواجهه با این دشواریها، هوشیاری محور تمرکز قرار می گیرد و انسان با شدت بیشتری در مورد موقعیت آگاه می شود. به نظر دیویی، هوش خلاق بدان سبب مستعد پیشرفت است، که با مشکلات حقیقی سر و کار دارد. فلاسفه گذشته موقعیتهای مشکل آفرین را در نظر گرفتند و برای هماهنگ ساختن آن با مجموعه ازلی امور انتزاعی تلاش کردند. اصرار او بر این بود که هر موقعیت به عنوان موقعیتی یگانه در نظر گرفته شود و با بررسی نتایج احتمالی رفتار در شیوه‌های مشخص، به طور تجربی مورد بحث قرار گیرد. این رویکرد نشان دهنده موضع دیویی است که جهان - تجربه و طبیعت به نمی تواند به روشی یکپارچه (کل نگر) شناخته شود. نتیجه بیان این موضوعات آن است که باید به تازگی و تنوع حساس بوده، تلاش کنیم در بحث پیرامون مشکلاتمان خلاق باشیم. دیویی به سوی توسعه یک روش شناسی تجربی حرکت کرده، بر این باور بود که این روش بر طرحهای توضیحی متافیزیکی تقدم دارد.
 
به نظر دیویی، تجربه درباره طبیعت و در آن است. طبیعت عبارت از سنگها، گیاهان، امراض، شرایط اجتماعی، لذتها، و آلام است. خلاصه، دیویی بر آن بود که ما نمی توانیم تجربه و طبیعت را تفکیک کنیم. طبیعت آن چیزی است که تجربه می کنیم، و ما باید تجارب خود را بر حسب روابط طبیعی آن مشاهده نماییم. به این ترتیب، دیویی طبیعت را هم ثابت و هم متزلزل، هم معین و هم نامعین میدید؛ یعنی چیزهایی هست که به کندی تغییر می کند. برخی تجارب ثابت است، حال آن که برخی دیگر در آشفتگی و نوسان است.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص223-221، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387